ساعت ۴:۳۰
۷۰ صفحه شد. انگار بدجوری دور برداشتهام. من که نه، خود داستان است که دور برداشته. این بار کلماتِ شعرآسا زیادند. از درون آتشفشان خبر ندارم. نمیدانم این طرحی که دارم از کدام اعماق سردرآورد و چرا با این سرعت؟ مگر میخواهم رمان بنویسم؟ نه. من رماننویس نیستم. پس چرا اینقدر نوشتم؟ خوب. اشکالی ندارد. نوشته که فرار نمیکند. فردا که امروز را مرور کردم انگشتم را میگذارم روی delete و از شرّ زیادیها خلاص میشوم… مهم این است که پرگویی نکنم. شاید در تمام زندگیام به هیچکس به اندازۀ همینگوی درود نفرستادهام. اصلاً اگر قرار باشد مثل زمان یونان باستان یک آکادمی هم برای ادبیات دنیا بسازند باید همینگوی در ردای استادی جلوی همه باشد و حتماً بر سر در آکادمی عبارت معروف less is more او را حک کنند.